روزی مردی، عقربی را دید که درون آب دست و پا میزند،
او تصمیم گرفت عقرب را نجات دهد،
اما عقرب انگشت اورا نیش زد.
مرد باز هم سعی کرد تا عقرب را از آب بیرون بیاورد،
اما عقرب بار دیگر او را نیش زد.
رهگذری او را دید و پرسید:
برای چه عقربی را که نیش میزند نجات میدهی؟
مرد پاسخ داد: این طبیعت عقرب است که نیش بزند ولی طبیعت من این است که عشق بورزم.
تقدیم به کسی که هزاران بار نیش عقربها را خورده و حرفی نزده
و دوباره عشق ورزیده... یا اباصالح المهدی
یابن الحسن
من چقدر بدم و تو چقدر آقایی
با اینکه من بار ها و بارها نیشت زدم باز دستم را گرفتی و رهایم نکردی و عشق ورزیدی
کلمات کلیدی :
:: برچسبها: